نگرانی های مادرانه !
🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼 🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼 🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼 🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼🍼 یک ماه مونده به دنیا اومدن آرمانو من پرم از هیجان، استرس، خوشحالی ترس... همه رو با هم دارم. هر لحظه یه حالی.خوشحالم از اینکه دارم به آخر بارداری نزدیک میشم وارمانم رو بغل میکنم و همین طور به دیدار باران نزدیک میشم. از بارداری خیلی خسته شدم. واقعا سخت میگذره که امیدوارم به سلامتی و خوشی تموم بشه. توی غربت، تنها، دور از خانواده، دور از باران.... خیلی سخت هر چی بگم کم گفتم... همسرم خیلی مهربونه و حواسش به من هست.ولی هر کسی جای خودش رو داره. خیلی وقتها به مادرم نیاز...